
ماجد نیسی، فیلمساز. منبع: ماجد نیسی
جدال زندگی و مرگ؛ آثار مستند ماجد نیسی / بخش اول
به کوشش: بابک واحدی
مارگارت اتوود، نویسندۀ کانادایی، در جایی مینویسد ”جنگ آنزمان رخ میدهد که زبان دیگر کارگر نیست.“ ماجد نیسی، مستندساز ایرانی، میکوشد با دوربینش واقعیّت کریه جنگ را نشان بدهد و با زبان فیلم به مصاف جنگ برود.
ماجد نیسی تاکنون بیش از ۱۰ فیلم مستند ساخته است که جنگ مضمون مشترکِ همۀ آنهاست؛ از ایران و جنگِ ویرانگر هشتساله با عراق که بعد از گذشت سالیانِ سال هنوز داغ آن مصیبت را بر جانش میبیند، تا افغانستان که دههها است از جنگی به جنگِ دیگر میشود، و همینطور جنگهای عراق و لبنان. نیسی در سفرِ روایتِ جنگ به میان مردمان عادّی رفته است تا صدای آنها را به گوش جهانیانی برساند که همواره از دریچۀ فیلمهای هالیوودی و روایتهای قهرمان محور به این جنگها نگریستهاند.
فیلمهای نیسی در جشنوارههای معتبر بینالمللی، از جمله جشنوارۀ بینالمللی فیلم آمستردام، جشنواره فیلم مستند و انیمیشن لایپزیگ، جشنوارۀ فیلم مستند شفیلد، ویزیون دو ریئل، سینما دو ریل و جشنوارۀ دی پوپولی به نمایش درآمدهاند. او در فیلمهایی مثلِ بمبهای پرتقالی روایت زندگیِ یک زوج جنگزدۀ لبنانی را به تصویر کشیده است که بعد از جنگ به باغ پرتقالشان برگشتهاند و در میان مینها و بمبهای عملنکرده زندگیشان را از سر گرفتهاند، یا در ماجده، سرگذشت زنی در خوزستان را روایت میکند که به قول خودش ”از بچّگی تا حالا همهش با زندگی میجنگد“ و همینطور در گیسوی آشفتۀ من، که داستان زندگی زنانِ جوانی است که بعد از آزاد شدنِ افغانستان از چنگ طالبان برخلاف میلشان و به اجبار شوهرهای افغانشان به آنجا برده شدهاند. او در این آثار صدای مردمانی شده است که بعد از گذشت سالها از پایان جنگ هنوز با عواقبِ آن درگیرند.
امّا ماجد نیسی همیشه تماشاگرِ دورایستاده نبوده و در فیلمهایی مثلِ پرچم سیاه با کسانی همراه و راویشان شده که در خطِّ مقدّم جنگی تازه میجنگند؛ جنگ با داعش. او در این فیلم توانسته به حلقۀ گروهی راه باز کند که تا پیش از این کمتر کسی جز اسمشان اطلاعاتی از آنها داشته است و با دوربینش صحنۀ شکست و عقبنشینیِ داعش از یکی از مهمترین نقاط استراتژیکِ عراق را ثبت کرده است.
صبحِ یک روز یکشنبۀ خردادماه فرصتی شد تا از راهِ دور با ماجد نیسی، که این روزها ساکن لندن است، به گفتوگو بنشینم و او از زندگیاش در زمانۀ کرونا بگوید، و از کودکیاش که جنگ را از نزدیک تجربه کرده و همین تجربهها از او مستندساز جنگ ساخته است.
ب.و: برایم از این روزها بگو، میدانم که ماندن در خانه و قرنطینه برای یک فیلمساز سختتر از بقیه است.
م.ن: اوّلش خیلی سخت بود. چون واقعاً دوست داشتم حداقل یه فیلمی درباره این موضوع بسازم. چون فکر میکردم که همیشه توی جنگ و این چیزها بودم؛ حالا این هم یه جور جنگ است. آره، خیلی دوست داشتم این کار رو بکنم. دوست داشتم برم ایران ولی شرایطش فراهم نشد و در نتیجه یه هفتهای پکر بودم. اون زمان فیلمی داشتم که نصفه کاره مونده بود. در واقع، تدوینش رو با یکی از تدوینگرها کار میکردم و فکر کردم بهترین شرایطه که الان این فیلمی که خیلی طول کشیده رو تموم کنیم. در نتیجه کرونا برای من یه کم شانس داشت که همۀ این شلوغیها رو ول کنم. چون دیگه کاری نداریم، نشستم و شبانهروز با تدوینگر اینترنتی روی این فیلم کار کردیم. الان هم خیلی ناراحتم که قرنطینه تموم بشه، همهش فکر میکنم کاش سه چهار هفته دیگه طول بکشه تا فیلم من تموم شه.
ب.و: گفتی که دوست داشتی در این وضعیت کرونا بروی ایران. جایی که الان در آن ساکن هستی خیلی وضعیت بغرنجی دارد و یکی از جاهایی در دنیا بوده که کرونا خیلی سریع در آن شیوع پیدا کرد. چرا میخواستی بری ایران، چرا همانجا این کار را نکردی؟ چه فرقی هست…
م.ن: ببین فرق زیاده. یکی این که مستندسازی یه تیپ کاری هست که به سرعت عمل بالا نیاز داره و خب قطعاً شناخت بهتر فرهنگ و مردم ایران میتونست به من کمک کنه. دوم این که اینجا هم مثل خیلی کشورهای دیگه چندان راحت نبود. البته واقعیتش من هم تلاش بخصوصی نکردم ولی دوست داشتم اینجا هم برای یکی دو هفته توی خط مقدّم پرستارها باشم. ولی وقتی با دو تا از دوستان مستندساز این موضوع رو مطرح کردم گفتند آرزوی اونها هم هست اما ان.اچ.اس به خاطر مشکلات و کمبودهایی که در سیستم پزشکی دارند و نمیخوان دربارهش حرف بزنن مجوّز نمیده. در نتیجه اینجا هم یه جور سانسور باعث میشه که نتونی کارت رو بکنی.
ب.و: ما فیلمسازانی در خارج از ایران داریم که بعضی حتّی بستر داستانِ فیلمشان هیچ ربطی به ایران ندارد. تو هم در ایران فیلم ساختهای هم در افغانستان و هم در عراق و لبنان. آیا خودت را فیلمساز ایرانی میدانی، و آیا اصلاً میخواهی که در این چارچوب قرار بگیری؟
م.ن: ببین، تو هرکاری که بکنی به هر حال یه فیلمساز ایرانی هستی. چه بخوای، چه نخوای. هرکاری بکنی تا آخر عمرت فیلمسازِ ایرانی هستی، صرفنظر از تعاریف حقوق شهروندی و این مسائل. یا فیلمساز ایرانی ـ آمریکایی هستی، یا ایرانی ـ کانادایی. نمیتونی سر خودت کلاه بذاری…

نیسی در حال فیلمبرداری در عراق، منبع: ماجد نیسی
ب.و: ماجد را که در اینترنت جستوجو میکنی، در آی. ام. دی. بی. یا وبسایتهای دیگری که مطلبی در موردِ ماجد کار کردهاند، عبارتی هست که همیشه در معرفیِ تو تکرار میشود: ”ماجد در یک بیمارستان صحرایی در جنوب ایران به دنیا آمد“، و بعد کاتی میخورد و ”ماجد فیلمسازی است که در مورد جنگ فیلم میسازد“. کمی در موردِ این فاصلۀ زمانی برایم بگو، در مورد زندگیِ ماجدی که به دنیا آمدنش مثل سوژههای فیلمهاش تحت تأثیر جنگ بوده و شرایط جنگی در به دنیا آمدنش و در زندگیش تاثیر گذاشته. اولین برخورد ماجد با جنگ چطور بوده؟
م.ن: از وقتی که یادمه جنگ یه جور بازی بود برای ما، یعنی برخلاف این که بقیه میترسیدن ازش ولی ما دوستش داشتیم. چون بچه بودیم و آژیر خطر که زده میشد و هواپیماها میومدن بمباران کنن بهترین وقت برای بازیگوشی بود، همۀ این چیزها برای یه کودک جالب و قشنگه، چون متفاوته. مثلاً یکی از بازیهای بچگیمون یادمه که وقتی ما تو کوچه بازی میکردیم و هواپیماها میومدن مادرم یا یکی از زنهای همسایه، همۀ بچههای تو کوچه رو جمع میکرد و میگفت دستهاتونو بذارین رو گوشتون و داد بزنین و هرکی بلندتر داد میزد یه شیرینیای چیزی جایزه میگرفت. البتّه به همهمون میدادن ولی بعدها فهمیدم که این بازی برای این بود که اگر انفجار میشد گوشهامون آسیب نبینه و همۀ این داستانها… ولی خب میخوام بگم برای ما این بازی خیلی جالب بود. میدونی چی میگم، که تو خیال میکنی داری با هممحلهایها بازی میکنی و فکر کنی قویتری و صدات بلندتره.
خب، جنگ همهش این بوده، یعنی برای من، خیلی از بخشهای زندگی در جنگ اتفاق افتاده. من خیلی یادم نمیاد ولی عکسهای خونوادگی رو که نگاه میکنم میفهمم که خانوادهام جنگزده شده بودند و حدود پنج شش ماه تو اصفهان توی چادر زندگی کردند. توی عکسها بیست سی تا از بچههای فامیل رو میبینم که تو پارک نشستن و یه نفر مثلاً عمّۀ من، انتهای عکس تو بکگراند داره ظرف میشوره، و خالۀ من داره روی گاز پیکنیکش غذا میپزه، اینور بچّهها همه دراز کشیدن، یکی بستنی دستشه، یکی پشت سر اون یکی شاخ گذاشته و همۀ اینها… خب، میبینم که برای خانواده قطعاً سخت بوده ولی برای بچّهها تقریباً یکی از شیرینترین دورههای زندگیشون بوده، انگار که تو اون دوره بیشتر آزادی برای شیطنت داشتیم.
این برمیگرده به بخش کودکی، کمی بعد برمیگردیم اهواز و من اونجا بزرگ میشم، و این داستان بازیهای کودکی ادامه پیدا میکنه. خونۀ ما نزدیک صنایع فولاد خوزستان و چاههای نفت بود در نتیجه یه جایی بود که هواپیماها زیاد میومدن برای بمباران. این که میگم نزدیک، چندین کیلومتر فاصله بود، امّا ما همیشه ترکشهای بمباران رو توی حیاط یا پشتبوم پیدا میکردیم و یکی از بازیهامون این بود که بعد از بمباران، ترکشها رو جمع کنیم. هرکدوم از بچّهها یه کلکسیونِ ترکش داشت و با هم تاخت میزدیم.
میخوام بگم اوّلین خاطرههایی که از جنگ داشتم همهش شیرین بود، همهش بازی بود و لذّت، اون موقع اصلاً هیچ ترسی احساس نکردیم و خیلی وقتها هم دلمون برایش تنگ میشد. اما وقتی بزرگتر میشی و تازه میبینی که این جنگ چی به سر خانوادهت، پدر و مادرت، روابط اجتماعی و فرهنگی و اقتصادیشون آورده! خیلی مهمّه این، چون بعد از جنگ بحث اقتصاد قضیۀ واقعا مهمیه و ظاهراً هیچکدوم از این افراد نتونستن به حداقلهایی که داشتن برگردند. وقتی در بزرگسالی اینها رو میبینی میفهمی که نه، بازی در کار نبوده و این همه مشکلات با خودش داشته.
امّا چیزی که هست اینه که تو دل همین جنگ، زندگی در جریان بوده؛ یعنی خانوادههای ما بچّهدار شدن، بچّهها بزرگ شدن، جوک گفتن، فاتحهخوندن، چه میدونم کسی مرده ختمش رفتن، عروسیای بوده، عروسی کردن و عروسها بچّهدار شدن، در نتیجه زندگی با همۀ این سختیهایی که داشت، جریان داشت.

سکانسی از فیلم پرچم سیاه (ماجد نیسی)، منبع: ماجد نیسی
ب.و: این نگاه در فیلمهات خیلی پررنگ است، این زندگی عادی که در دوران جنگ ادامه دارد، و قبل و بعد از جنگ هم. از طرفی شاید جنگ یک بهانه باشد، یک نقطۀ عطف که تو در آنجا واردِ روایت میشوی، ولی مشکلات اجتماعیای که روایت میکنی قبل و بعد از جنگ هم حاضر هستند. مثلاً، یکی از پررنگترین موضوعات، چون خیلی از سوژههای اصلیِ تو زنها هستن، مشکل مردسالاری است، مشکل حقوقی که زنها از آنها برخوردار نیستند. مثلاً در فیلم مردم زنگزده زنی هست که چون شوهرش رفته روی بمب و یک دست و یک پایش را از دست داده، حالا نانآور خانه است و از راهِ جمع کردن و فروش ضایعات فلزیِ زنگزدهای که لابهلای ویرانههای جنگ پیدا میکند خانوادهاش را زنده نگه داشته است. اینجا نقشِ مرد و زن عوض شده، امّا زن هنوز هم ترس دارد که مرد برود و زن دوّم بگیرد.
یا در فیلم گیسوی آشفتۀ من، سرگذشت زنهایی را روایت میکنی که به اجبار به شهری جنگزده رفتهاند و در فقر زندگی میکنند و ظلم میبینند. و در آن صحنۀ تکاندهندۀ فیلم میشنویم که زن میگوید وقتی شوهرش نیست برادرهای شوهرش به او تجاوز میکنند. این مسائل اجتماعی، چه حقوق زنان، چه مردسالاری، چه حکمرانی بد که در بمبهای پرتقالی میبینیم، یا مسألۀ آزارِ ساواک یا ظلمهای صدّام که در این آثار میبینیم، فراتر از جنگ هستند. در صحبتی که پیش از این داشتیم اشاره کردی که در ایران ساختن فیلم درباره جنگ سختتر از ساختن فیلم اجتماعی است. تو بهعنوان یک فیلمسازِ جنگ چطور بین فیلم جنگ و اجتماعی مرز میکشی، چون مضمون اجتماعی نیز در آثارت پررنگ است و خیلی مواقع حتی بر جنگ هم غلبه می کنه؟

سکانسی از فیلم گیسوی آشفته من (ماجد نیسی)، منبع: ماجد نیسی
م.ن: نه، ببین مرز نمیکشم، اصولاً ساختن فیلم اجتماعی در کشور ما زیاد راحت نیست و در این شکّی نیست که فیلمسازهای ما بیشتر تمایل به ساختن فیلمهای اجتماعی دارند، یعنی مثلاً کمتر فیلمسازی رو میبینیم که تمایل به ساخت فیلمهای با مضمون معماری یا ورزشی دارند… اکثر فیلمسازان به سمت فیلمهای مستند اجتماعی معطوف میشن و دلیلش هم اینه که واقعاً ما از لحاظ اجتماعی در دوران خوبی نیستیم و انقدر مسائل اجتماعی ما زیاده که سخته فیلمسازها برن سراغ موضوعات دیگه… منتهی فیلمسازی اجتماعی با موضوع جنگ یه کم سختتره. یه واقعیتی که وجود داره اینه که جنگ خط قرمز سیستم حکومتیِ ما است و باید با یه شرایط خاصی بهش نگاه بشه و اصولاً اسپانسرهای این فیلمها هم آدمهای خاصی خواهند بود. در نتیجه نه سرمایهگذار خصوصی خیلی مایله وارد مقوله پروپاگاندا بشه و نه متاسفانه فیلمسازهای ما علاقه نشون میدن، که البته حق میدم بهشون چون به هر حال عملکردِ سیستم حکومتی در این زمینه همیشه با کشورهای دیگه فرق داشته، خیلی مواقع درباره این جنگ به مردم دروغ گفته شده و جنگ به یه ویترین پروپاگاندا تبدیل شده. برای همین خیلیها دوست ندارن اصلاً وارد اون مقوله بشن، جنگ و مذهب مقولههایی هستند که در جامعه یک طرفه شنیده شده و دیالوگ به وجود نیومده. اینها موضوعاتی هستند که پرداختن بهشون تو کشور ما سخته.
در نتیجه هم فیلمسازها کمتر میل به این مقوله دارن و هم اسپانسرها. خب، هر فیلمی که قراره تولید بشه هزینه داره و اسپانسرهایی که میخوان تو این زمینه کار کنن در بخش خصوصی فعالیت میکنند. البته در کشور ما بخش خصوصی به اون معنا وجود نداره و اگر هست وابسته به بخش دولتیه. اما بخش خصوصی وابسته هم تمایلی به کار تو این زمینه نداره. برای همین فقط ارگانهای مشخصی مثل تلویزیون این آثار رو تولید میکنن. کار کردن با اونها هم سخته و نگاه مشخص این ارگانها باعث میشه که کمتر فکر کنم سراغ همکاری با این افراد برم.

سکانسی از فیلم آندو (ماجد نیسی)، منبع: ماجد نیسی
ب.و: در فیلمهای تخیلیِ جنگ معمولاً با قهرمانسازی از عوامل دخیل در جنگ مواجه هستیم، و از طرف دیگر، در بعضی مستندها یا فیلمهای مبتنی بر واقعیّت نگاهی متفاوت با نگاه تو میبینیم. کارهای خودت را چطور بین این قهرمانسازی و قربانیسازی، بین تحسین و دلسوزی، قرار میدی؟
م.ن: همونطور که تو گفتی توی فیلمهام نه قهرمان میسازم نه قربانی. یعنی همیشه در میانه میایستم و خیلی مواقع هم قضاوت رو به خود تماشاگر میسپرم. شاید ناخودآگاه باشه، اما این موضوع که ما از یک بکگراندی اومدیم که در اون زندگی، قهرمانهایی وجود داشتند که هم تراز ملائک و فرشتهها ترسیم شدهاند مهمه. در این که آنها قهرمان هستند شکّی نیست، امّا همه اونها هم آدم بودند، غذا میخوردند، عاشق میشدند، بچّه داشتند، اشتباه میکردند، ممکن بود سر بچّهشون داد بزنند، ممکنه توی کارشون دچار مشکل بشن و اخراج بشن. به هر حال این قهرمانها از همون اوّل که فرشته به دنیا نیومدن و حتّی اگر بعدها فرشته شدن باز هم این سوال تو ذهن من وجود داره؛ اینکه توی زندگی من اصولاً چیزی به اسم قهرمان معنی نداره، یعنی در ذهن من قهرمان کسیه که بتونه مسائل زندگی روزمرهاش رو یا کاری که داره انجام میده رو به بهترین شکل انجام بده. اون قهرمانی که در ادبیات کلاسیک میخونیم، در زندگی و دنیای امروز معنی نداره، و من نمیتونم بفهمم چرا باید از یه آدم معمولی قهرمان ساخت. طرف دیگۀ داستان مظلوم نشان دادن اون آدم هست، که باز با اون هم نمیتونم کنار بیام. به هر حال انسان یک شخصیت داره، هرکی میخواد باشه، این انسان میتونه قاتل باشه، دزد باشه، هرکسی باشه، ولی یک انسان شخصیت داره و براساس اون شخصیت هم باید بهش پرداخته بشه. نمیشه به اون انسانی که فقیره یا مظلومه یا گناهی غیرقانونی یا خلاف عرف مرتکب شده به چشم حقارت نگاه کرد. انسان تا زمانی که زنده است انسانه، هرکاری که انجام بده باید بهش احترام گذاشته بشه!
در بخش دوّم این مصاحبه، که هفتۀ بعد در همینجا خواهید خواند، با ماجد دربارۀ سبکِ فیلمسازیاش و حضور خودش در فیلمهایش گفتوگو میکنم و از او میپرسم که فیلمساز بودن در عصرِ گوشیهای هوشمند و شهروندان عکّاس و فیلمساز چه معنایی دارد.